هفته پنجاه و نهم
صبح بخیر کوچولوی قشنگم
کم کم میتونی اشکال رو به مکعب جایگذاری بندازی و لگوها رو بچسبونی..و صدای سفره موزیکالت رو درمیاری...آهنگ از اسباب بازی موزیکالت باز میکنی و میرقصی
هر هفته پیشرفت محسوسی داری...درکی که از محیط اطرافت داری منو شگفت زده میکنه...که چقدر زود این روزهای خاطره انگیزت دارن سپری میشن...تقریبا معنی مکالمه های روزانه رو متوجه میشی..وقتی بابا جورابهاشو میپوشه تو هم دمپاییهات رو میاری بهش میدی میگی گیدیر که بریم دردر
وقتی از بیرون میام استقبالت وصف ناپذیره از فاصله نسبتا دور دستت رو به نشانه دست دادن میاری جلو و همینطور بهم نزدیکتر میشی...اصلا دست به چادرم میزنم هراسباب بازی که تو دستت باشی میاری به من میدی و اشاره میکنی بغلت کنم که بریم
تو گاهی صدات رو نازک میکنی و کتاب ورق میزنی میخونی....یکی دوبار که بهت گوشی رو دادم انگار همه دنیا دستته
تو عاشق شعرهای فرانسوی شدی و همیشه کنترل رو میدی به بابا که برات اونا رو باز کنه
حرف زدن پشت تلفنت خیلی بامزس
از تراس ماشین شارژی پسر همسایه رو که قرمز رنگه نشونت میدم میگی بو بو
خالچانی سیلکه لیردیم سنده غش غش گولوردون