آيسلآيسل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
الساالسا، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ناز قیزیم

آنالیق حسلریمی بو وبلاگدا یازیرام کی ایللرین توزی اولاری ایتیرمسین

هفته ۱۰۰

امروز بعد از مدتها بردمت پارک...چقدر خوشحال شدی عزیزم داری حرف های ما رو تکرار میکنی..چقدر خوب و بجا چند تا کلمه آلمانی رو به کار میبری...کلماتی مثل بیته..دانکه.هالو..غوت..بجای بلاو بلاب میگی...بوخ چند تا کلمه انگلیسی و سانگ های انگلیسی که اکشنشون رو کاملا بلدی ترکی رو چقدر قشنگ حرف میزنی...و خیلی قشنگ تر آیسل رو میگی ...انگار هیچ کس تا این حد دلنشین آیسل نگفته..میپرسم اسمت چیه؟ و تو عمدا آیسل میگی و میخندی پی نوشت...امسال رمضان و عید یکجا افتاده...و چقدر جای مادرم خالیه...اصلا هر کاری میکنم خوبی هاش یادم میاد و دلم میسوزه خیلی زیاد ...
24 اسفند 1402

هفته ۹۸

این روزها کلمات بیشتری رو تکرار میکنی..مثلا تا من میگم آینس تو میگی چیوای...هر جا رنگ قرمز ببینی rot میگی...بهت میگم بگی بوخ تکرار میکنی..روی ترامپولین میپری..دستت به دستگیره در میرسه و بازش میکنی.. مادرم آنقدر بی صدا و آرام و لحظه ای پر کشید که فرصت باور کردن اینکه ندارمش را از من گرفت..مادری دارم در آسمان ها...خیلی نزدیک به خدای مهربانم...چقدر سخت است باور نداشتنش...چقدر غم دارد...چقدر تلخ است ...
12 اسفند 1402

هفته ۹۷

خیلی کم پیش میاد خروپف کنی...حتما خیلی خوابت میومد دخترم ....خوشم اومد فیلمشو گرفتم...ی خواب بعد از ظهر بعد از آبگوشت😉 برای بعضی کلمه ها واژه های مختص خودت رو داری...مثلا برای باز کردن میگی قاک..یا به چکش دودو میگی ومن فدای قهر کردن هات که روی زمین دراز میکشی و ادای خوابیدن در میاری دشب داشتم عکسای خودم و مادرم رو میدیدم که اومدی پیشم و به عکس مادر اشاره کردی آیسل رو صدا کردی و بهش نشون دادی...کمی مکث کردی و بعدش عکس مادر رو چند بار بوس کردی...اگه ی روز مادرم رو فراموش کنی مطمئنم عشقی رو که در این ۲۱ ماه ازش دریافت کردی و هیچ وقت از یاد نمیبری..او خیلی دوستت داشت ...
2 اسفند 1402

دلخوشی های دخترم

آیسل خیلی خوشحالم دختری مثل تو دارم...کسی که راحت میتونم باهاش حرف بزنم یا اصلا حرف نزنم و مرا بفهمد...آفرین به تو بخاطر اینکه دختر شجاع و مستقلی هستی و ببخش مرا بخاطر زمان هایی که نتونستم به تو برسم و تو به من رسیدی ...
1 اسفند 1402

هفته ۹۶

السا کوچولو باشال کلاه آیسل این روزها سرگمم میکنی...مثلا ترجیح میدی با من حموم بری..من برات کتاب بخونم...با من بخوابی...بیشتر بهم وابسته شدی...اسباب بازی هات رو دونه دونه بازی میکنی و میزاری داخل چادرت...کلماتی که به انگلیسی ازت میخوام بگی چقدر قشنگ تلفظ میکنی بو بالایاشیندا چوخ مهربانسان...من قاب یوغاندا صندله چیخاسان کی یا سونان اوینییه سن یا سو ایچه سن...تز تز منیم قولومنان یاپیشاسان منده دییه رم السا منیم فروندوم دی دوستوم دی ...
30 بهمن 1402

هفته ۹۵

این روزهای ما.... انگار شهر دلتنگ ترم میکند بی تو مادر...فقط میخواهم دورتر شوم از جاهایی که با تو رفتم و الان تو نیستی...محله بی تو  صفایی ندارد و آشناهایی که با دیدنم یا رحمت میفرستند و یا  به تو سلام میرسانند و فرصت نمیشود بگویم او رفته است...به سوی ابدیت ...
18 بهمن 1402

هفته ۹۴

السا کوچولو تو بزرگترین دلخوشی مادرم بودی...تو وقتی بزرگ بشی یادت نمیاد که مامانیم سنی نه اورحدن دیندیرردی اویناداردی سویردی دلم برای تک تک لحظاتی که با مادرم داشتم خیلی تنگ است...انگار قسمتی از قلبم رو با خودش برده مادری که منو بدنیا آورده بود از این دنیا پرکشید...چقدر سخته بدون مادرت مادر باشی...دونیا با شیما دولانیر سن سیز خدایا من نتونستم مواظب مادرم باشم ...مادرم رو به تو میسپارم خدای مهربانم...مواظبش باش ...
13 بهمن 1402

هفته ۹۳

کی ساعت ۱۲ شب کلاه آیسل رو گذاشته و فلوت میزنه؟؟؟؟ امشب ی شب برفیه..تو با دستت اشاره میکردی که داره برف میاد و نشون میدادی هوا خیلی سرده بازار در یک روز بارانی ...
5 بهمن 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز قیزیم می باشد