7سالگی دلبندم
این هفت سال چقدر نزدیک است یا چقدر دور است؟؟من لحظه هایش را باتو زیسته ام...دوستت داشته ام ....عزیزترین کسی هستی که در کره زمین دارم...چقدررر به تو نزدیکم ...چقدر باتو کودکم....چقدررر باهم دوستیم!!!!....با این سنت هر فکر و رفتارم را می خوانی....همیشه دلگرمم می کنی با حرفهایی که از کمتر کسی در زندگیم شنیده ام....میدانی؟؟تو مرا باور داری دوست داری ...همان احساسی که همیشه به تو دارم....تو خیلییی بزرگتر از سنت می فهمی..امیدوارم همیشه شادباشی
دوست دارم دستت را بگیرم به همه جای قشنگ دنیا سفر کنیم....همه قصه های شیرین دنیا را برایت بخوانم....از بالاترین جایی که می توانیم ستاره ها و ماه راتماشا کنیم....و تو بخندی ...از همان خنده هایی که می دانم فقط مال توست
خوشحالم بخاطر داشتن دختر کوچولویی مثل تو...بخاطر 7 سال مادرت بودن....هنوز هم وقتی خوابی دوست دارم نگاهت کنم...وبا شنیدن نفسهای گرمت آرام شوم...هنوز هم دست در دست هم قدم می زنیم....می خندیم شوخی می کنیم....هنوز هم می توانم تورا در آغوشم راه ببرم..هنوز هم برایت شعر می خوانم قصه می گویم.....هنوز هم اگه زمین بخوری دل من میریزه....هنوز هم دختر کوچولوی شیرین منی....فرشته من
مامان کادوننان چوخ خوشوم گلدی..بیر گون عوضین آچارام!!!
مامان ایه منیم بیر دونیام اولسا حتمن اوندا سنده وارسان چون کی سن منیم دونیامسان!!!
مامان سن منه هر ایش گورموسن بو 7 ایلده چوخ زحمت چحمیسن اللرین آغریماسین