آيسلآيسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
الساالسا، تا این لحظه: 1 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

ناز قیزیم

آنالیق حسلریمی بو وبلاگدا یازیرام کی ایللرین توزی اولاری ایتیرمسین

روز ولنتاین

1395/11/24 19:05
نویسنده : مامان آیسل
255 بازدید
اشتراک گذاری

 

او پسری کوچک و خجالتی بودکه بچه های کلاس اول علاقه ای به او نداشتند.در حالی که روز ولنتاین نزدیک بوداز مادرش درخواست کرد که یک غروب بنشینندو اسم همه بچه های کلاس رابنویسندتا او برای هریک از آنها هدیه ای درست کند.مادرش از این درخواست او خوشحال شد.او خیلی آهسته اسم هر یک از بچه ها را به خاطر می آورد آن را باصدای بلند می گفت و مادرش اسم ها را روی تکه ای از کاغذ می نوشت.او بینهایت نگران بود که مبادا اسم کسی را فراموش کند.

آرمدبا فهرستی از هدیه های ولنتاین که باید آماده میشد با قیچی مداد شمعی و چسب کار می کرد.او به شیوه ای دقیق خوش ساخت وبا زحمت تلاش می کرد.او همین طور به پایین فهرست نزدیک میشد.وقتی کار هریک از هدیهها به پایان رسید مادرش نام ها را روی تکه ای کاغذ چاپ می کردو می دید که او با دشواری از روی آنها نسخه  برداری می کند.وقتی همه هدیه ها روی هم انباشته شدند او راضی و خشنود به نظر می رسید.

در این زمان مادرش نگران شدکه آیا بچه های دیگر نیز برای او هدیه تهیه کرده اند.هر روز بعد از ظهراو چنان با عجله وبا سرعت به خانه می آمد تا به کارش ادامه دهدکه به نظر میرسید بچه های دیگرکه در خیابان بازی می کردندروی هم رفته وجودش را فراموش کرده بودند.چقدر بد می شداگر او با 37 هدیه سرشار از عشق و محبت سرزده به مهمانی می رفت و می دید که هیچ یک از بچه ها اورا به یاد نداشتندتا هدیه ای برایش تهیه کنند.مادر او با خودش گفت چه می شداگر می توانستم به طریقی چند هدیه اضافی رادر میانهدیه های او قرار دهم تا مطمئن شوم که اونیز دست کم چند هدیه دریافت خواهد کرد.اما او از تودههدیه ها با دقت مراقبت می کردو با عشق و علاقه چند بار آن ها را می شمردطوری که فرصتی برای قراردادن چند هدیه اضافی میان آن ها وجود نداشت.مادرش طبیعی ترین نقش یک مادر را پذیرفت اینکه صبورانه منتظر باشد.

سرانجام روز ولنتاین فرارسید و مادر آرمد اورا می دیدکه از خیابان پوشیده از برف کشان کشان پایین می رود درحالیکهیک جعبه پر از شیرینی هایی به شکل قلبدر یک دستش بودو در دست دیگرش ساکی راکه 37 هدیه ی فوق العاده ساخته ی خودش در آن قرار داشت محکم چسبیده بود.او پسرش را با قلبی سوزان نگاه می کرد و در دل دعا کرد (خدایا لطفا چند هدیه را هم نصیب او کن)

آن روز بعد از ظهر مادر آرمد ظاهرا کار می کرداما دلش در مدرسه بود.ساعت سه ونیم بعد از ظهربافتنی اش را برداشت و روی یک صندلی مقابل پنجره نشست تا چشم انداز کاملی از خیابان را داشته باشد.

سرانجام آرمد تنها از انتهای خیابان ظاهر شد. قلب مادرش فرو ریخت.در حالی که آرمد باید به سمت بالای خیابان می آمد گاهی اوقات در اثر وزش باد شدید چند قدم به عقب باز می گشت.مادر چشم هایش را جمع کردتا صورت اورا با دقت ببیند.از آن مسافت او فقط به صورت یک لکه گلگون به نظر می رسید.

وقتی به مسیر ورودی منزل وارد شدمادرش به خوبی اورا دید.یک هدیه ولنتاین در دستکش کوچک و فرمز رنگش قرار داشت.فقط یک هدیه.بعد از تمامی زحماتی که کشیده بود.و احتمالن این هدیه نیز از طرف معلم بود.بافتنی در مقابل چشمان مادر آرمد تیره و تار شد.

اگر فقط می توانستید بین زندگی و فرزند خود یکی را انتخاب کنید چه می کردید.او کارش را زمین گذاشت و رفت تامقابل در آرمد را ببیند

مادر گفت:چه گونه های سرخی؟بیا اینجا تا شال گردنت را بردارم.شیرینی ها خوشمزه بود؟؟

آرمد با صورتی که از خوشحالی میدرخشید رو به مادرش کرد و گفت:می دونی چی شد؟من حتی یک نفر را هم فراموش نکرده بودم. حتی یک نفر.

مامان ولنتاینا نئچه گون قالیر؟؟؟کارتونوندا ولنتاینی گورنن سورا گونده سوروشوردون....سن عاشق جشنلر سن 

مراسملر....کادولار شمعلر سئوینجلر.....دلخوشم به همه شادیهای کودکانه ات....دختر کوچولوی دوست داشتنی منمحبت

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز قیزیم می باشد